«وقتی خانواده همسرم به مسافرت میرفتند تنها آرین را با خودشان میبردند و به جای من کارت عابر بانکم را سوار خودرو میکردند تا هنگام مسافرت بتوانند حقوق مرا برداشت کنند. آنها فقط پول و امکانات رفاهی را میخواستند و آرین هم با فیش حقوقی من ازدواج کرده بود. اختلافات ما به جایی رسید که دیگر آرین شبها را نیز در منزل مادرش به صبح میرساند و من برای تنهایی خودم گریه میکردم».
زن ۳۶ ساله که همسرش مدتی است او را رها کرده، با در دست داشتن شکوائیهای به کلانتری مراجعه کرده بود تا از طریق قانون حق و حقوق خودش را پیگیری کند.
به گزارش رکنا، این زن با بیان این که از یک سال قبل همسرم مرا رها کرده و من در خانه پدرم زندگی میکنم گفت: همسرم در انتخاب من برای زندگی مشترک هیچ نقشی نداشت و من تنها به پیشنهاد و انتخاب مادرشوهرم ازدواج کردم.
وقتی مادر «آرین» از من خواستگاری کرد تازه فهمیدم که او ۶ سال از من کوچکتر است، اما مادر آرین مدعی بود به قول معروف «علف باید به دهان بزی شیرین بیاید!» او میگفت: خوشبختی و درک متقابل یکدیگر مهمترین عامل دوام یک زندگی است و از سوی دیگر هم شما کارمند هستید و از نظر مادی هم دچار مشکل نمیشوید. نمیدانم آن روز چگونه تحت تاثیر حرفهای مادر آرین قرار گرفتم و به موضوع اختلاف سنی اهمیتی ندادم. باور نمیکنید شب اول عروسی او به خانه مادرش رفت و در کنار او خوابید و من شب حجله تنها بودم. با دخالت بزرگترها این موضوع حل شد، ولی هنوز چند ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که دخالتهای آشکار و پنهان مادرشوهرم شروع شد.
او اعتقاد داشت مدیریت زندگی و دخل و خرج آن باید به عهده مرد باشد و با همین بهانه حقوق هر ماه مرا یک جا میگرفتند و با نظر یکدیگر خرج میکردند وقتی در این باره به همسرم اعتراض میکردم عنوان میکرد: من از ابتدا به تو علاقهای نداشتم و این مادرم بود که اصرار میکرد با تو ازدواج کنم چرا که اعتقاد داشت در این شرایط سخت روزگار همسرم باید کارمند باشد تا حداقل حقوق او کفاف اجاره منزل را بدهد. از سوی دیگر هم وقتی به مادرشوهرم اعتراض میکردم با توهین و فحاشیهای او روبه رو میشدم به طوری که تا مدتها اجازه نمیداد آرین به خانه و زندگی اش برگردد و من باید تنها میماندم.
مشکلات زندگی ما به حدی رسید که وقتی خانواده همسرم به مسافرت میرفتند تنها آرین را با خودشان میبردند و به جای من کارت عابر بانکم را سوار خودرو میکردند تا هنگام مسافرت بتوانند حقوق مرا برداشت کنند.
با همه این مشکلات مجبور به سکوت بودم چرا که در میان خانواده و بستگانمان طلاق معنی نداشت و هیچ کس این کلمه را بر زبان جاری نمیکرد. این در حالی بود که من نمیتوانستم این وضعیت را تحمل کنم چرا که آنها فقط پول و امکانات رفاهی را میخواستند و آرین هم با فیش حقوقی من ازدواج کرده بود. اختلافات ما به جایی رسید که دیگر آرین شبها را نیز در منزل مادرش به صبح میرساند و من برای تنهایی خودم گریه میکردم این بود که من هم از یک سال قبل به خانه پدرم رفتم، ولی در این مدت هیچ کس سراغی از من نگرفت.