فرارو- آرمان شهرکی؛ پیر پائولو پازولینی کارگردان، نویسنده، شاعر و فیلمنامه نویس فقید ایتالیایی زمانی کارکرد مونتاژ در سینما را با کارکردی که مرگ در زندگی ایفاء میکند قیاس کرد. پازولینی بر این عقیده است همانطور که تدوین با برش زدن و اتصال نماهایی که فی نفسه فاقد معنا هستند معنایی کلی برای تمامیت اثر یا سکانسهایی از آن خلق میکند، مرگ نیز به سکانسهای بیپایان و بیمعنای زندگی، معنا میبخشد. انگار که مرگ دوربینی است نامرئی که همواره همراه هر انسانی است و عندالاقتضاء سکانس یا فیلم زندگی را برش میزند.
مرگ بدین ترتیب واجد خصلتی زندگی بخش و معناآفرین است. اگر آدمی چنین نگرشی به مرگ را در وجود خویش نهادینه کند، ترس از آن رنگ باخته و بالعکس هرگونه تلاشی- چه علمی و چه عرفانی- برای جاودانگی یا نامیرایی ترسناک و هول انگیز جلوه میکند و همین دهشت آفرینیِ تلاش نافرجام انسان برای عمر جاودانه است که دستمایهای میشود برای خلق فیلم- انیمیشن زیبای رنسانس.
انیمیشن «رنسانس» ساخته کریستین ولکمن و محصول سال 2006 فرانسه است. رنسانس ویژگی بصری خاصی دارد. در آن تقریبا تمام تصاویر سیاه و سفید هستند و تنها گاه به گاه رنگهایی برای بیان جزئیات مورد استفاده قرار گرفتند.
فیلم بر داستان پلیسی متمرکز است که تحقیق ربوده شدن یک دانشمند را در دست دارد؛ دانشمندی که کلید زندگی ابدی در آینده را در دستان خود دارد.
ولکمن توانست با انیمیشن خاص خود جایزه بهترین فیلم در جشنواره اروپایی فیلم های انیمیشن را به دست آورد.
فضای فانتزی و خیالانگیز اثر با آن کنترانستهای شدید سیاه و سفید که بر مبنای تکنیک موشن کپچر {motion capture} و پردهی آبی بازآفرینی شده، مخاطب را طی زمان فیلم به خوبی با خود همراه کرده و به فکر وا میدارد.
شرکت غول آسای آوالون {Avalon} با آن شبه صفحات تلویزیونیِ تبلیغاتی بزرگ که در جای جای شهر حضور دارند، همچون هیولایی با چشمی شیطانی مدام وعدهی سلامتی، شادمانی و طول عمر میدهد و تاریکترین زوایای شهر، نیز تمامی ساحت و وجود شهروندان را در تسخیر خویش داشته و نظاره گر است.
آوالون در قد و قامت رژیمی دیکتاتوری مجهز به پیشرفتهترین فنآوریها، سیطره و ثبات خویش را با تفتیش عقاید و کنترل زندگی روزمرهی افراد و جهت دهی به آن به منظور خلق انسانهایی تک ساحتی که تنها به زیبایی، خوشیهای مکانیکی و مصنوعی و امورات تنانه فکر میکنند؛ تضمین میکند.
اگر گروهی از پزشکان و دانشمندان، تنها با دفاع از ایدئولوژیِ "علم برای علم" که تازه این هم اشتباه است؛ پی جاودانگی و تحقیقاتی در این زمینه رفتهاند، آوالون با مزدوری گرفتن از پژوهشگران و دانشمندان تنها به دنبال بقای خویش است.
مولر {Muller} دانشمندی کهنسال و خالق "پروتوکل جاودانگی"، آنقدر از نتایج تحقیقاتش هراسناک است که تا پای مرگ میرود؛ جاودانگیِ هراس آور. برادر کوچکتر مولر، که سوژه تحقیقات مولر بوده حال در بدنی کهنسال جاودانه شده؛ اما غمگین و دلمرده. این دلمردگی نه به سبب بدنی کهنسال که به واسطهی نفس جاودانگی و سکون آن است. به یاد بیاوریم کلودیای {Claudia}ی فیلم مصاحبه با خون آشام {Interview with the Vampire} را که چگونه در حسرت بلوغ و تغییر میسوخت.
جاودانگی و سکون ابدی در زندگی، روح آدمی را میفرساید و میکشد. بین نحوست و فاجعه باریِ جاودانگیِ یک دیکتاتوری یا کارتل، و شر بودن یک زندگیِ همیشگی چندان تفاوتی نیست. اولی، زندگی را برای دیگران کوتاه میخواهد و در خوشبینانهترین حالت به سبکی مصرفگرا، احمقانه و صرفاً تنانه از آن رضایت میدهد و دومی که نامیرایی و تمامی گفتمانهای پیرامونش باشد، به فرض تحقق، زندگی را آنقدر کِش میدهد که قطع کسالتباری، بیمعنایی و پوچیش آرزویی میشود برای همگان. در مرگ حکمتهای نهفتهی بسیاری هست، پس زنده باد مرگ! مرگ بهنگام.